-
A Thousand Years
جمعه 1 مردادماه سال 1389 02:05
A Thousand Years STING A Thousand Years A thousand years, a thousand more A thousand times a million doors to eternity I may have lived a thousand lives, a thousand times An endless turning stairway climbs To a tower of souls If it takes another thousand years, a thousand wars, The towers rise to numberless floors in...
-
بارقه
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 02:36
یادداشتهای قبلی را که می خواندم حالم بد شد! برایم غیر قابل تحمل بودند. خیلی مسخره به نظر می آمدند و نا امید کننده! شاید دلیلش این باشد که خیلی تغییر کرده ام! نمیدانم وجه این تغییر چه شکلی است! خوب است یا بد! ولی هر چیزی که هست احساس می کنم سخت شده ام! احساس می کنم اگر ازم فیلمبرداری بکنند با زاویه ای از کنار با کادر...
-
صبور تنهایم
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 03:36
آدمها چه موجودات احمقی هستند. تا وقتی چیزی را از دست ندهند بزرگی و مرتبتش را درک نمیکنند. ولی وقتی از دستش دادند. با تمام چیزی که بهش میگویند وجود یک انسان. درک میکنند که که تمام آنچه که می پنداشتند اهمیت زیادی ندارد بزرگترین قسمت از وجودشان بوده.که حالا از دستش داده اند و دیگر راهی برای بازگرداندنش نیست.حداقل من یکی...
-
My Little Big Planet
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 01:51
نمیتوانید آزارم کنید.نه نمیتوانید آزار کنید کسی را که رویایی چون من داشته است. من ا ینجا مینوشتم!! راجع به چیزی که آنها گناهش نمی خواندند!!
-
لحظه هایت
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 01:39
(طالع) طلسم شده! ماشش حتی تکون هم نمیخوره! مرد این را گفت و اسلحه را روی زمین حل داد طرف مرد دیگری که با پای زخمی گوشه ای ول شده بود. خودش هم رفت و نشست کنار چراغ زنبوری بیرمقی که فضای محدودی از اتاق را از هجوم بی امان تاریکی نجات می داد! مرد زخمی اسلحه را از روی زمین برداشت و در حالی که نشانه های درد چین چروک صورتش...
-
باران.سیگار و دیوار آجری
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 02:38
(( زاویه ها )) برای ثبت در تاریخ!! مرد میانسال سیاهپوش این را گفت و از زن و مرد جوانی که با طناب به صندلیشان بسته شده بودند عکس گرفت! سپس از دوربین و سه پایه دور شد و به دیوار تکیه داد.آن دورا نگاه میکرد.وحشت توی چهره آن دو، وحشت توی چشمهایشان نیروی عجیبی به او میداد.خیره و به نوبت نگاهشان میکرد.با خود فکر کرد: به...
-
قصه های درپیت
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 02:13
جعبه نارنجی................................................... قصه های درپیت دنیا از من یه سلطان میسازه!! یه سلطان مثل همونهایی که توی قصه ها دیدی!! از همونها که همه وجودشون بوی خون میده! سخته که قبول کنی نه؟! هم سخته و هم وحشتناک.....اون روز گفتی من توی قلبتم!! برای همیشه!!....نه...شاید اونجا باشم، ولی نه برای...
-
سرزمین فراوانی
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 02:47
جعبه نارنجی................................................... در سرزمین فراوانی در سرزمین فراوانی همه چیز هست...از نان بگیر تا عشق!! میگویند در آنجا اسبهای بالدار برای آدمها خوشحالی می آورند...می گویند اسب های بالدار چون زیبایند خوشحالی می آورند...می گویند سرزمین فراوانی پر است از احساس های ریز! آنقدر ریز که بتوانی...
-
سبز ساکت
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 02:12
جعبه نارنجی................................................... دوستی داشتم به اسم چنس! چنس خیلی زیبا بود. ولی اون مرد مست از خود بی خود شده اینو نمیدونست!ویا شایدم نمیدید! از اون شب به بعد از توی اون بار…چنس دیگه اون موجود زیبای قبل نبود!چنس ازدواج کرد و الان پسری داره که بهش میگن فرشته…..امیدوارم اون هیچوقت پاشو توی...
-
شجاع و شیرین
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 02:56
جعبه نارنجی........................................ وارد بازار شد. بوی نان تازه و سبزی های تازه از مزرعه آمده و میوه های تازه چیده شده را توی دماغش مزمزه کرد!! توانست حدس بزند بوبوی سبزی فروش بهترین سبزیهای امروز را روی ارابه اش دارد و همینطور حدس زد که سالان میوه فروش بالاخره پرتغالهای باغ زیزوی پیر را خریده است ولی...
-
Mal’chik Gej
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 02:06
جعبه نارنجی........................................ با اینکه روش زندگیشو خودش انتخاب کرده بود بازم باعث نمیشد که به خودش فحش نده! آخه تو این کیسه زباله هم چیز قابلی واسه خودن پیدا نکرده بود!!واسه همین تو برفای کوچه شروع کرد به حرکت واسه رسیدن به کیسه زباله بعدی که به نظر میومد توش چیز خوراکی زیاد باشه!! وقتی به کیسه...
-
آلبوس ابدی
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 03:06
جعبه نارنجی........................................ این قصه کلماته...کلماتی که دوست دارن کنار هم قرار بگیرن تا چیزی رو به دیگران بگن...چیزی که به نظرشون مهم میاد..مهم و منطقی...اما کلمات میترسن..میترسن که خوب کنار هم قرار نگیرن...میترسن که ناقص باشن...میترسن که نتونن منظورشونو بیان کنن...این کلمات ذاتا معصومن...و...
-
orange box
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 03:21
coming soon